موزه عبرت و عبرت از موزه ها !
تا دیروز در این پست مطلب دیگه ای به نقل از وبلاگ ایران قرار داشت ولی متاسفانه مثل اینکه خبر از بیخ و بن اشتباه بود به همین دلیل ضمن پوزش از خوانندگان عزیز متن و خبر اصلاح میشود !
پنج شنبه گذشته با دوستان تصميم گرفتيم كه از هواي بهاري تهران استفاده حداكثري رو بكنيم و آستين كوتاه و خوشحال و سرمست بريم كاخ گلستان ، از اون جايي كه شنيده بوديم كه كاخ گلستان از لحاظ معماري گنجينه ارزشمنديه و نسبت به كاخ هاي ديگه يك سروگردن از لحاظ ارزش تاريخي بالاتره ، در اين كه اين ظهرمون رو بايد با كاخ گلستان پر كنيم ، هيچ شكي نكرديم .

لباس ها رو پوشيديم و با “بي آر تي” خودمون رو رسونديم لاله زار و از اونجا با مترو از ايستگاه دروازه دولت ، رفتيم توپخانه ، با اين كه كاخ از توپخانه دور بود ، ولي قصد داشتيم يك شكم سير ساختمان بزرگ وزارت مخابرات بعلاوه كاخ دادگستري رو ببينيم و خلاصه پياده راه افتاديم سمت كاخ ، كه از شانس بدمون روزهاي تعطيلي كاخ گلستان يكشنبه و پنج شنبه بود و بد جوري خورد تو پرمون ، ضايع شده و دست از پا دراز تر حركت كرديم سمت مدرسه دارالفنون تا حداقل كاخ گلستان رو نديديم ، مدرسه دارالفنون رو ببينيم ، به هر حال اين يادگار اميركبير جاذبه هاي زيادي براي ما كه خودمون رو دانشگاهي مي دونيم بايد داشته باشه ، ولي از شانس بدمون اونجا هم مدت ها بود رفته بود زير تعمير و ما به اين نتيجه رسيديم كه بي فايده است و اصلا قسمت نيست امروزمون مفيد بگذره ، در حالي كه همه مون در اوج نااميدي بوديم ، رفتيم و كنار ساختمان وزارت مخابرات ، زير سايه اش ، روبروي ميدون توپخانه استراحتي كرديم و گفتيم بي خيال شيم و برگرديم خونه ، ولي در آخرين لحظات هچخ توي موبايل اش موزه ديگري رو در اون حوالي كشف كرد و اون هم موزه عبرت ايران بود ، كه بعدا متوجه شديم كه چه غنيمتي بوده و ما بي خبر ازش بوديم

موزه عبرت ايران در واقع كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك و شهرباني است كه در سال هاي بين 50 تا پيروزي انقلاب به محل نگهداري و بازجويي فعالين سياسي اون دوران مبدل شده بود و خوب به علت جاذبه اي كه داشت ، به دستور سيد محمد خاتمي و در زمان وزارت اطلاعات يونسي تبديل به موزه براي بازديد مردم شده بود و در اونجا ابزارهاي شكنجه ساواك و محل نگهداري فعالين سياسي اون دوران رو به نمايش گذاشته بودند.

برنامه راس ساعت 2 شروع شد ، اول رفتيم آمفي تئاتر موزه و در اونجا يك سري مقدمات رو از طريق ويدئوپروژكتور ديديم و بعدش توسط راهنما به سمت ورودي ابتدايي موزه حركت كرديم ، راهنما در ابتدا فضا رو يك معرفي اجمالي كرد و در مورد ساختمان زندان و معماري عجيب اش توضيحات خوبي داد ، بعدش اولين محلي كه ما رو بردن كه كنجكاوي مون در مورد موزه صد چندان شد ، دفتر شكنجه دكتر حسيني بود و در اونجا در مورد روش آپولو ، تخت شلاق و … توضيحاتي داده شد و بعدش رفتيم و قفس داغ رو ديديم و بعدش رفتيم و بندهاي زندان رو ديديم .

بندهاي زندان ، مجموعه اي از سلول هاي تاريك و نموري بود كه به سختي نور در اونها نفوذ مي كرد و با توجه به سازه اسكلت فلزي زندان در تابستان ها به شدت گرم و در زمستان ها به شدت سرد مي شد و خود اون سلول ها بزرگترين شكنجه براي زندانيان بود. نكته جالب در اين بندها به نمايش گذاشتن سلول هاي معروف بود ، مثلا سلولي كه در اون دكتر شريعتي زنداني بود ، يا سلولي كه در آن هاشمي رفسنجاني ، آيت الله خامنه اي ، باهنر ، رجايي ، طالقاني و … زنداني بودند .

من در يكي از كتابهاي دكتر شريعتي تحت عنوان نماز داستان اين دوران 18 ماهه زنداني شدن دكتر در شكنجه گاه ساواك رو خونده بودم ، ولي با ديدن اين سلولهاي تاريك و وحشتناك به عمق تفاوت فاحش تصورم با واقعيت پي بردم .
يكي از نكات جالب اطلاعاتي بود كه راهنما در مورد شكنجه گران مي داد ، شكنجه گراني مانند “آرش” ، “رسولي” ، “تهراني” ، “منوچهري” كه در آن زمان ، زندانيان با شنيدن اسمشان هم تن شان مانند بيد مي لرزيده و شهرت بسيار زيادي در قساوت و سنگدلي داشتند و بسيار باهوش بودند ، دوره هاي فشرده سنگيني را در اسرائيل و آلمان ديده بودند و تبديل به ماشين هاي شكنجه اي شده بودند كه سنگ را نيز وادار به اعتراف مي كردند ، اين ماشين هاي شكنجه به علت درآمدهاي فوق العاده بالايي كه داشتند و تشويق هاي بسياري كه از جانب حكومت مي شدند به شدت به رژيم وابسته بودند . داستان هاي شكست اين موجودات باهوش و قوي در مقابل زندانيان نحيف ، ولي خداباور اون دوران هم براي خودش داستان عبرت آموز و جالب بود ، مثلا داستان مقاومت عزت شاهي (مطهري) در برابر شكنجه هاي مداوم ساواك و مستآصل شدن شكنجه گران در مقابل اين انسان رازدار و محكم ، براي خودش داستان مفصلي بود ، عزت شاهي اون قدر دوام مي آره و اعتراف نمي كنه كه تهراني پس از دستگيري اش بعد انقلاب و در آخرين حرفايي كه مي زنه ، ميگه كه فقط از عزت شاهي بخواهيد كه ما رو براي اون شش ماه آخر شكنجه هاش ببخشه و عزت شاهي اونقدر مرد بزرگيه كه حتي براي اينكه تهراني در جلسه دادگاه شرمنده نشه ، به اون دادگاه نمي ره .

توی شكنجه گران ساواك شخصيتي به نام آرش برامون از همه جالب تر بود ، اين آدم بسيار جوان (27سال) ، جاه طلب ، باهوش و مرموز و زن باره بوده و تمام زن هايي كه به شكنجه گاه ساواك مي اومدن از زير دست اش رد مي شدن ، با توجه به عكس هايي كه از اون توي موزه نصب شده بود و با توجه به كليپ زمان اعترافاتش مي شه گفت كه اين مرد ، به شدت خوش تيپ و زيبا بوده ، ولي اون قدر نيروهاي شيطاني در اين فرد جمع شده بودند كه اون رو تبديل به يكي از خطرناك ترين شكنجه گران كرده بود ، به گونه اي كه شنيدن نامش براي زندانيان زن ، ساعت ها گريه رو به هم داشته ، اون چيزي كه براي من خيلي جالب بود ، مسيري بود كه آرش طي كرده بود تا به اين نقطه رسيده بود ، نقطه اي كه حتي حيوانات وحشي هم از رسيدن به اين نقطه واهمه دارند ، وقتي صحبت از آرش بود ، من دائما ياد فيلم “هانيبال رايزينگ ” مي افتادم و اين كه چگونه هانيبال باهوش و زيباي فيلم تبديل به يك پزشك جاني مي شه كه غذاي لذيذش ، گوشت و پوست آدم هاست
موزه عبرت ، واقعا يكي از اون جاهايي كه هر آدم علاقه مند به تاريخ معاصر حتما بايد بره و ببينه و لذت ببره و ياد بگيره . اثر گذاري اين موزه به قدري بود كه تقريبا تمام پنج شنبه باقي مانده و جمعه ما داشتيم در موردش بحث و تبادل نظر مي كرديم .
منبع : من مکتوب
بگذار سر به سینه من تاکه بشنوی آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را بگذار سر به سینه ام تا بگویمت اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان عمری است در هوای تو از آشیان جداست بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب بیمار خنده های تو ام بیشتر بخند بیشتر بخند خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب گرمتر بتاب


